دو چشمانم را می بندم شاید عشق را باور کنم
دستانم را با زنجیر می بندم تا اسارت را یاد بگیرم
انقدر اسیر باشم تا دیگر هرگز از عشق رهایی نیابم
دریچه قلبم را می بندم تا غیر تو در ان نبینم
راستی میدانی؟!!
گل مریمی در قلبم رویده از پاکی سرنوشتم
چون گل مریم قلبم از خون من می نوشد
بسیار سرختر از مریم های کوهها و دشتهاست
اگر در اینه قلبم سراغ عشق را بگیری
جزء مریم سرخ پاکی نمی بینی
که روی هر برگش نوشته شده است
خدا را دوست دارم خدا را دوست دارم
دوستان وقتی که این شعر را نوشتم
انگار حس کردم بسیار سبک شدم
شما هم احساس قلبی اتان را بگویید
با تشکر شایان نجاتی