تو گريه مي كني از عمق آشناي جنگل چشمانت از عمق جنگلي كه در آن پاييز ، در غروب به بغض نشسته باران بي دريغ اشك تو مي بارد تا عطر خيس جنگل پاييز در من هواي گريه برانگيزد آنگاه از چشم ذهن من شعري بسان گريه فرو ريزد من شعر مي نويسم تو با ترانه هاي عاشق من ، عاشق تو با ترانه هاي تشنه ي من دريا بر پنج خط ساز سفر ، زخمه مي شويتو گريه مي كني