از امشب من هم اومدم
مسيح وار به صليب كشيدن آرزوهايم را نظاره كردم آنگاه كه از تكرار حضورت اوجها را تجربه كردم صحيفه اسطوره ها ورق مي خورد با آخرين صدا و ديداري تو با سرودي دگر احساساتم را مرور مي كني و عشق را دستاويزي خواهي ساخت براي ماندن خسته و مانده درمانده در راه نبرم راه به جايي نه حقيقت نه خيال