با سلام _با تو هستم هم وطن عزيز ، به تو دوست گرامي ، خواهر يا برادر ايراني ، با تو هستم که تا نوک بيني ات را نمي بيني ، با تو هستم که دستهاي خسته و رنج کشيده را نمي فشاري ، با تو هستم که با خودت هم قهري ، مي گويي مسلماني و سلامت را قورت مي دهي ، مي گويي آزاده اي و معناي آن را نمي داني ، مي گويي انساني و از انسانيت ، بشر بودن را آموخته اي ، مي گويي ساده بودن را دوست داري اما با راه رفتنت فخر فروشي مي کني ، مهرباني را به صندوقچه فراموشي سپردي و محبت را به زير خاکستر بزرگي پنهان کردي تا همچنان دستاني محتاج محبت و مهرباني به بازار سياه بروند . اي کاش !(1)
هنوز بازار صداقت مشتري داشت وقتي به ياد مي اورم که چطور مقابلم مي ايستي و با شهامت دروغ مي گويي دلم براي کودکي ام تنگ مي شود براي آن روزي که از پاکت ميوه ها دو تا سيب را پشتم پنهان مي کردم تا با تو تقسيمش کنم و وقتي مادر مي پرسيد کجا دستهايم شل مي شد بغض مي کردم اشک تو چشمام لونه مي کرد و سيبها از دستم مي افتاد ، چقدر دلم براي روزهاي بي ريا تنگ شده ، اي کاش مي شد آدم بزرگها آرزو کنند و به آرزوي دست نيافتنيشان برسند اي کاش بار ديگر بچه مي شديم که از بچگي چيز بدي ياد ندارم و اين ما بزرگترها هسيم که بديم و در دنياي بد خود گم شده و اگر پيدا شويم خود را زنداني دروغ و ريا مي کنيم افسوس............متن تقديمي به وبلاگ آدمكها.ازخانم سايه باراني.باسپاس از ايشون و شما خواننده گرامي.درضمن شمارو فراموش نكردم عزيز.(۲)