اشتراك تلخ
ديگه هيچي بين ما نيستمن و تو از هم بريديميه حصار سرد و سنگي بين دستامون كشيديم
هيچ بهونه اي نموندهواسه ي به هم رسيدنفرصتي نمونده باقيواسه همديگه رو ديدن
نقطه ي رسيدن ماچندتا باور سوزونده اسچندتا خواب ناتموم وچندتا نامه ي نخونده اس
آخ،چه اشتراك تلخيجرأت يكي شدن نيستساقه هامون و بريديمديگه ناي پا شدن نيست
حالا قلب مرده ي ماپر ترديد و سؤالهما رسيديم به حقيقتكه جدايي يه زواله