سلام همترانه
اون شهر هر آدم بي احساسو شاعر ميكنه
حتما هر وقت از روزمرگي مادي خسته بشي
مي ري بالاي اون تپه ميشيني و به مسجد زيباي شهر زل مي زني
نوشيدن از زمزم زلال معنويت خلسه بخشه
به خدا تا خود خدا راهي نيست
دست حق بالاي دستتون كه قلمتونو تواناتر كنه