سرم به پشت افتاده ، قدرتي براي نگه داشتنش ندارم نفس مي کشم و هر نفس از بين سيمان هايي سخت بالا مي آيد نگاهم به جلو مات ، فقط دست هايم مي نويسند آيا هنوز کسي مانده است ؟
منتظرتم