مرغ دل سوي تو گر رخصت پرواز نداشت
به پريخانه خورشيد دري باز نداشت
افتاب ار نشدي اينه گردان سحر
شبنم از دامن گل قبله پرواز نداشت
باده در ميكده از جوش جنون مي افتاد
كوچه در كوچه اگر مست سرانداز نداشت
بي سرانجامي عاشق سخني تازه نبود
عشق چون كهنه كتابي ست كه آغاز نداشت
شعر در قالب تب دار سخن جان ميداد
گر مسيحاي سخن حافظ شيراز نداشت