به نام خداوند جان و خرد
صبر كن ... بعد برو
شعر : مصطفي مباركي
خسته ي اشكي اگرهست تو هم صبر نماي
اين سفر اشك به زنجيـر شود بعد برو
جان مرغي كه پر و بال تكيده است نگر
مرغ اگرزنده به تقـدير شود بعد برو
محنت فـاصله ها ايل دلم را بشكست
خواب چون قابل تعبيـرشود بعد برو
هر كه جـاني به در آرد به قصاصش ببرند
غم در اين محكمـه تقصير شود بعد برو
ماه در عقرب غم داس به خرمن نبـرند
صبر كن زود چه قـدرديرشود بعد برو
باورم نيست كه افتـادي و افتاده شدم
عشق اگركشته به شمشير شود بعـد برو
صبر كن تا كه ببيني قفـس سينه ي يار
هدف قبضه ي پنج تيـر شود بعد برو