• وبلاگ : شعر و احساس
  • يادداشت : پدر
  • نظرات : 31 خصوصي ، 44 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2   3      >
     

    سلام

    وبلاگ جالبي داشتيد

    اما خوش به حالتون

    من تازه وبلاگم رو زدم بازديد نداره ولي مطالب جالبي دارد

    سري به اون بزنيد

    + حسن 
    سلام

    ممنونم
    خيلي عالي بود
    + يه آدم باحال 

    خوب بود اما حيف که اون چيزي که ميخواستم نبود
    + عليرضا 
    خيلي قشنگ بود...


    سلام شعرت خيلي عالي بود اگه بشه چند تا ديگر بنويس چون من پدرم ا از دست داده ام به همين خاطر دنبال همين گونه شعرها ميگردم.

    ممنون موفق باشي.

    تونستيبه ما هم سر بزن

    + محمود 

    شعر قشنگي بود موفق باشيد

    دور بودم زتو وبار سفر بر بستي

    بي خدا حافظي از جمع همه کي رفتي


    سلام سلام سلام

    فقط کسي معني دل تنگي را درک مي کند که طعم وابستگي را چشيده باشد پس هيچوقت به کسي وابسته نشو که سر انجام آن وابستگي
    دلتنگيست.
    شعراتون واقعا قشنگه
    واقعا وبلاگت عاليه
    + مهاجر 
    سلام با اجازتون من از مطالبي كه تو وبلاكتون بود استفاده كردم و ممنون
    سلام شعرپدرت حرف نداره ووبلاگت جالبه تبريك ميگم موفق باشي اگه دوست داشتي به وبلاگ منم سري بزن وبااسم شيرين اماتلخ لينكم كن

    پدر بعد از تو با غم يارگشتم به پيش چشم امت خوار گشتم

    بجاي حرمت كاشانه من زدند آتش زكين بر خانه من

    سلام خدمت دوست عزيز .بسيار عالي بود .استفاده كردم.موفق و مويد باشيد.

    + مصطفي مباركي 

    غزل : مصطفي مباركي از گچساران

    ابر مي بارد اگر حوصله اي هست بيا
    تا زمستان خدا گر چله اي هست بيا
    طفل دل مستحق اين همه مهجوري نيست
    شهر را جمله بگو عاقله اي هست بيا
    آنهمه زلزله الارض که مقصود خداست
    به شتاب اجلم زلزله اي هست بيا
    حاصل ثانيه ها جز من بيهوده چه بود ؟
    سال ها مرده اگر ثانيه اي هست بيا
    روز آخر اگرم دفتر دل را بدهند
    کاغذ شرح دلم باطله اي هست بيا
    خواب در چشم ترم بي تو حرام ابدي است
    کم ميان من و تو فاصله اي هست بيا
    طالع غم چه شود ساعتي از دل برود ؟
    شرم بگذار اگر هم گله اي هست بيا
    من اگر خاک شوم زنده به ديدار شوم
    تا به فرزند خدا سلسله اي هست بيا

    + مصطفي مباركي 

    دوش چه خورده اي مگر ؟ بوي شب و شراب نيست

    بوي پياله هاي عشق بوي مي خراب نيست

    خروس شب نخفته هم بانگ سحر نمي زند

    تا كه در اين سجاده ها بوي خداي ناب نيست

    هر كه قصاب شهر شد تيغ به عقل و جان زند

    سيخ به گوش خر كند بوي دل و كباب نيست

    كوه به باد پرنيان نيست تحملش چرا ؟

    كوچ هزار و بلبلان از غم بوي اب نيست

    لاله ي واژگون نگر حادثه مي كند خبر

    پشت قلم شكسته شد بوي خط و كتاب نيست

    + مصطفي مباركي 

    به نام خداوند جان و خرد

    صبر كن ... بعد برو

    شعر : مصطفي مباركي

    خسته ي اشكي اگرهست تو هم صبر نماي

    اين سفر اشك به زنجيـر شود بعد برو

    جان مرغي كه پر و بال تكيده است نگر

    مرغ اگرزنده به تقـدير شود بعد برو

    محنت فـاصله ها ايل دلم را بشكست

    خواب چون قابل تعبيـرشود بعد برو

    هر كه جـاني به در آرد به قصاصش ببرند

    غم در اين محكمـه تقصير شود بعد برو

    ماه در عقرب غم داس به خرمن نبـرند

    صبر كن زود چه قـدرديرشود بعد برو

    باورم نيست كه افتـادي و افتاده شدم

    عشق اگركشته به شمشير شود بعـد برو

    صبر كن تا كه ببيني قفـس سينه ي يار

    هدف قبضه ي پنج تيـر شود بعد برو‌‍

    به نام خداوند جان و خرد

    صبر كن ... بعد برو

    ( مصطفي مباركي )

    صبر كن گريه زمينگير شود بعد برو

    آسمان قصه ي مندير شود بعد برو

    دلم از ناله ي بشكسته ي تو سير نگشت

    بگذار كز قامت تو سير شود بعد برو

    سال ها ساعت عمرم به تماشاي تو رفت

    دست بگذار پسر پير شود بعد برو

    سلام شعراي قشنگي من هم شعر مي گم به وبم سر بزن شعر ترديد در وبم را خودم نوشتم
       1   2   3      >