• وبلاگ : شعر و احساس
  • يادداشت : حكايت
  • نظرات : 2 خصوصي ، 32 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    دوست قديمي سلام!

    آقا اين نشد كه هر بار برچسب كم لطفي به من بزني ها!!!!!

    آخه با دوازده تا وبلاگ من كجا وقت دارم كه به دوستانم سر بزنم؟

    تازشم وقتي شما به وبلاگ ما تشريف نمي آوريد پس ما هم نمي آييم مهموني شما!!!

    اين شعر رو برات مي گذارم شايد يه خورده خوشت بياد-اسمش :تصور كن* سراينده:يغما گلرويي

    تصور کن
    اگه حتي تصور کردنش سخته
    جهاني که هر انساني تو اون خوشبختِ خوشبخته
    جهاني که تو اون پول و نژاد و قدرت ارزش نيست
    جواب همصدايي ها پليسِ ضد شورش نيست
    نه بمب هسته اي داره، نه بمب افکن، نه خمپاره
    ديگه هيچ بچه اي پاشو روي مين جا نمي ذاره
    همه آزادِ آزادن، همه بي دردِ بي دردن
    تو روزنامه نمي خوني، نهنگا خودکشي کردن
    جهاني رو تصور کن، بدون نفرت و باروت
    بدون ظلمِ خودکامه، بدون وحشت و تابوت
    جهاني رو تصور کن پر از لبخند و آزادي
    لبالب از گُل و بوسه پر از تکرارِ آبادي

    تصور کن
    اگه حتي تصور کردنش جُرمه
    اگه با بردن اسمش، گلو پر ميشه از سُرمه
    تصور کن جهاني رو که توش زندان يه افسانه ست
    تمام جنگاي دنيا، شدن مشمولِ آتش بس
    کسي آقايِ عالم نيست، برابر با هم اند مَردم
    ديگه سهم هر انسانه، تَن هر دونة گندم
    بدون مرز و محدوده
    وطن يعني همه دنيا
    تصور کن تو مي توني
    بشي تعبير اين رويا