بر زبان جاري نشد شوري كه در جان داشتم
ور نه با تو گفتني هاي فراوان داشتم
بي تو از نا گفتني هايي كه در دل مانده بود
كوه دردي بودم و سر در گريبان داشتم
روزها ابري كه در هر سوي من گسترده بود شب به يمن ابرهاي تيره باران داشتم
سرد مهري از نگاهت سخت باور مي شود
من به چشمان تو چون خورشيد ايمان داشتم دل به درياها زدن قدري جنون مي خواست آه بيخود از فرزانه اي من چشم طوفان داشتم