• وبلاگ : شعر و احساس
  • يادداشت : جادوي عشق
  • نظرات : 4 خصوصي ، 35 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3      >
     

    سلام شايان

    خداييش باحال بود

    كاش واسه يه بارم كه شده ازين بارونا رو دله ما بباره.
    سلام دوست عزيز
    من آپم سر بزن خوشحال ميشم
    وبلاگ قشنگي داري
    منتظرم
    ممنونم
    همون طور که ميدونيد وبلاگ ما روزانه بين 1000 تا ۲۰۰۰ بازديدکننده داره خيلي ها از ما ميخوان که باهاشون تبادل لينک کنيم که ما يه ايده جالب براتون داريم
    اگه شما لينک باکس وبلاگ مارو در وبلاگتون قرار بديد هم ما با شما تبادل لينک ميکنيم و هم لينک شما رو در لينک باکس وبلاگمون قرار ميديم که چون اين لينک باکس
    ميشه گفت تو ۷۰ تا وبلاگ ديگر قرار داره طبعا آمار بازديد وبلاگ شما ۵ برابر ميشه خيلي ها اين کارو کردن
    در ضمن قالب وبلاگ شما هم خراب نميشه کافيه کد لينک باکس ما رو در انتهاي ويرايش قالب خودت قرار بدي و بعد به ما خبرشو بدي
    اگه موافق بودي خبرشو بده
    اگه نه که يه فکري ديگه برات ميکنم
    موفق باشي
    در ضمن يکم تلاش کني آمار وبلاگت خيلي جالب تر از الان ميشه
    کد لينک باکس ما
    http://www.lordhackers.persiangig.com/code-of-linkbox.htm
    + نازيلا 
    نجات عشق
    در جزيره اي زيبا تمام حواس زندگي مي كردند: شادي.غم.غرور.عشق
    روزي خبر رسيد كه به زودي جزيره به زير آب خواهد رفت همه ساكنين جزيره قايق هايشان را آماده و جزيره را ترك كردنداما عشق مي خواست تا آخرين لحظه بماند كردند چون او عاشق جزيره بودوقتي جزيره به زير آب فرو مي رفت عشق از ثروت قايقي با شكوه جزيره را ترك مي كرد خواست و به او گفت :آيا مي توانم با تو همسفر شوم؟ثروت گفت :نه! مقدار زيادي طلا و نقره داخل قايقم هست و ديگرجايي براي تو وجود ندارد
    پس عشق از غرور كه با يك كرجي زيبا راهي مكان امني مي شد كمك خواست ببرم غرور گفت:نه! چون تمام بدنت خيس و كثيف شده و قايق زيباي مرا كثيف خواهي كرد.
    غم در نزديكي عشق بود. عشق به عم گفت : اجازه بده تا من با تو بيايم. غم با صداي حزن آلودگفت: من خيلي ناراحتم و احتياج دارم تا تنها باشم.
    عشق اين بار سراغ شادي رفت و او را صدا زد اون آنقدر غرق شادي و هيجان بود كه حتي صداي عشق را هم نشنيد.
    آب هر لحظه بالا و بالاتر مي آمد و عشق ديگر نا اميد شده بود كه ناگهان صداي سالخورده گفت : بيا من تو را خواهم برد سريع خود را داخل قايق انداخت و جزيره را ترك كرد. وقتي به خشكي رسيدند پيرمرد به راه خود رفت و عشق تازه متوجه شدكسي كه جانش را نجات داده بود چقدر به گردنش حق دارد! عشق آنقدر خوشحال بود كه حتي فراموش كرد نام پير مرد را بپرسد !
    عشق نزد علم كه مشغول مسئله اي روي شنهاي ساحل بود رفت و از او پرسيد:آن پيرمرد كه بود؟علم پاسخ داد: زمان،عشق!؟
    عشق با نعجب گفت: اما او چرا به من كمك كرد؟ علم لبخندي خردمندانه زد و گفت: تنها زمان قادر به درك عظمت عشق است..............
    + نازنين 

    عاشق و مجنونت شدم ، نخونده مهمونت شدم
    کلي پريشونت شدم ، اما بازم نيومدي

    قهوه ي فنجونت شدم ، شمع تو شمعدونت شدم
    خاک تو گلدونت شدم ، اما بازم نيومدي

    برف زمستونت شدم ، رسوا و حيرونت شدم
    چک چک ناودونت شدم ، اما بازم نيومدي

    آفتاب و بارونت شدم ، اشکاي غلطونت شدم
    عطر و گلابدونت شدم ، اما بازم نيومدي

    ماه تو ايوونت شدم ، خراب و ويرونت شدم
    گل گلستونت شدم ، اما بازم نيومدي

    سه ماه تابستونت شدم ، الوند و کارونت شدم
    دشتاي ايرونت شدم ، اما بازم نيومدي

    دنا و هامونت شدم ، نزديکتر از جونت شدم
    رگت شدم ، خونت شدم ، اما بازم نيومدي

    خادم و دربونت شدم ، اسير زندونت شدم
    گلاب کاشونت شدم ، اما بازم نيومدي

    يه جوري مديونت شدم ، سنگ خيابونت شدم
    راهي ميدونت شدم ، اما بازم نيومدي

    تو سختي آسونت شدم ، تو دردا درمونت شدم
    ناجي پنهونت شدم، اما بازم نيومدي

    لباس و سامونت شدم ، سارق ايمونت شدم
    چشماي گريونت شدم ، اما بازم نيومدي

    لباي خندونت شدم ، گُشنه شدي ، نونت شدم
    آب فراوونت شدم ، اما بازم نيومدي

    هميشه ممنونت شدم ، من ني چوپونت شدم
    آب تو بيابونت شدم ، اما بازم نيومدي

    شعراي ارزونت شدم ، عمري غزل خونت شدم
    تسليم قانونت شدم ، اما بازم نيومدي

    کشته ي مژگونت شدم ، هلاک چشمونت شدم

    رفتم و قربونت شدم ، اما بازم نيومدي ......
    + ايليا 

    عشق تنها مرضي است که انسان از آن لذت مي برد! افلاطون
    به همه عشق بورز، به تعداد کمي اعتماد کن و به هيچ کس بدي نکن! شکسپير

    التماس دعا
    يا علي مددي

    + پناه 
    سلام شايان جان شعر زيبايي سرودي اگه اجازه بدي مي خوام يه ايراد كوچولو بگيرم به نظر من اين جمله كه نقش عشقي اتشين در قلبم باقي مانده با بيت بالاي مچ نيست و يخورده نا مناسب به نظر ميرسه
    + زيبا 

    سلام

    شعر زيبايي بود باور كردم كساني هستند كه قلب پاكي دارند

    موفق باشي دوست خوبم

    سلام با اولين شعر غريبانه به روزم

    بر زبان جاري نشد شوري كه در جان داشتم

    ور نه با تو گفتني هاي فراوان داشتم

    بي تو از نا گفتني هايي كه در دل مانده بود

    كوه دردي بودم و سر در گريبان داشتم

    روزها ابري كه در هر سوي من گسترده بود شب به يمن ابرهاي تيره باران داشتم

    سرد مهري از نگاهت سخت باور مي شود

    من به چشمان تو چون خورشيد ايمان داشتم دل به درياها زدن قدري جنون مي خواست آه بيخود از فرزانه اي من چشم طوفان داشتم

    از زيبائي شعرتون چي بگم ؟؟ هرچي بگم كمه . اما كم كم دارم شميمي عشق رو از اشعارتون استشمام مي كنم. نميدونم چقدر درسته . ولي اگر درست باشه بايد از صميم قلب براي سرسبزي باغ عشقتون دعاكنم.خوشبخت باشيد.

    farzane

    سلام آقا شايان . قبول باشه طاعات و عبادات شما. ممنونم از اينكه سرافرازم كرديد و در جشن كوچيك تولدم با مهر و صميمت حاضر شديد و هداياي زيبائي رو به يادگار گذاشتيد .

    + yasi 
    + yasi 

    salam......mesl hamishe por az letafato ehsas bood

    و در جنوب عواطف ظهور خواهم كرد
    من از شمال حوادث عبور خواهم كرد
    بلور عشق، از آن سوى شرق دل تابيد
    غبار خانه جان، غرق نور خواهد كرد
    كسى به وسعت خورشيد مى رسد از راه
    در آستان رهش دل صبور خواهم كرد
    دلم هزار برابر گرفته از رنگ است
    صفاى آيينه ها را مرور خواهم كرد
    كنون كه عشق مساوى است با رنجيدن
    خطوط طرح بلا را سرور خواهم كرد
    شبيه بوى نسيمى، پر از نم باران
    به نقش باور هستى عبور خواهم كرد
    صداى آبى معراج سخت پيچيده است
    به التفاتى و آهى نشور خواهم كرد
    چه مى شود كه بگويى تو هم صدا با من
    كه در جنوب عواطف ظهور خواهم كرد


    barooni......barooni

     <      1   2   3      >