چشماي ساکت تو رنگ شبه شبي که سرد و فردا ندارهشبي که بايد بميره زير نورمثل اون مرگي که اما ندارهکاش يکي حرف منو باور ميکردکاش يکي مي فهميد اندوه منو کاش يکي تو بُهت تنهايي منباورش مي شد غم شکستنومثل شعر مرثيه از شب و گريه پرمبراي تموم شدن لحظه ها رو مي شمرم