اي نگاهت نخي از مخمل و از ابريشم
چند وقتست كه هر شب به تو مي انديشم
به تو آري به تو يعني به همان منظر دور
به همان سبز صميمي به همان باغ بلور
به همان سايه همان وهم همان تصويري
كه سراغش ز غزلهاي خودم ميگيري
به همان زل زدن از فاصله ي دور به هم
يعني آن شيوه فهماندن منظور به هم
به تبسم، به تكلم، به دل آرايي تو
به خموشي، به تماشا، به شكيبايي تو
به نفس هاي تو در سايه سنگين سكوت
به سخن هاي تو با لهجه شيرين سكوت
شبحي چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم كسي ورد زبانم شده است
يك نفر ساده چنان ساده كه از سادگيش
مي شود يك شبه پي برد به دلدادگيش
يك نفر سبز چنان سبز كه از سبزي او
مي توان پل زد از احساس خدا تا دل او
در من انگار كسي در پي انكار من است
يك نفر مثل خودم عاشق ديدار من است
شبحي چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم كسي ورد زبانم شده است
آي بي رنگ تر از آينه يك لحظه بايست
راستي اين شبح هر شبه تصوير تو نيست
اگر اين حادثه ي هر شبه تصوير تو نيست
پس چرا رنگ تو و آينه اينقدر يكيست
حتم دارم كه تويي آن شبح آينه پوش
عاشقي جرم قشنگي است به انكار مكوش
آري آن سايه كه شب آفت جانم شده بود
آن الفبا كه همه ورد زبانم شده بود
اينك از پشت دل آينه پيدا شده است
و تماشاگه اين خيل تماشا شده است
عشق من آن شبح تار شبانگاه تويي
آن الفباي دبستاني دلخواه توئي
عشق من يار حقيقي دل زار تويي
شك مبر بر دل خويش، عاشق و تبدار تويي
زيبا نوشتي و ممنون از اينكه به من سر زدي
مهربان باشي و سبز
بدرود....