از من همين قدر باقي است كه دانه هاي برفي باشم و گاهي بر گونه ات آب شوم و به سوز سردي كه مي وزد آنقدر آلوده اي كه سردي شرمناكم در پوست ِ روشن تو حس نمي شود
آرام بر پاره هاي باريده ام عبور مي كني تنها ، اگر نگاه مي كردي تنها
دشتي را سفيد كرده بودم ...
سلام مهربون.....
كدوم كوروش همشهري توه؟؟؟؟؟
شعرت هم زيبا بود ولي اميدوارم آسمون دلت هيچوقت غروب نشه.......