شایان نجاتی ::
شنبه 84/6/26 ساعت 6:46 صبح
در عمق شب گم شده ای بودم
نه نوری نه ستاره ای می تابید
از همه کس خسته و گریزان بودم
اگر کسی غم نامه ام را می خواند
اشکش همچون سیل جاری می شد
تنها و خسته از خود هم گریزان بودم
از نامردان زخمها در سینه داشتم
از عشقهای بیهوده زمینی هم گریزان بودم
ولی در ان شب تاریک که گریان بودم
ناگهان نوری بر وجودم تابید
در تنم جانی تازه دمیده شد
به ان نور مطلق نگاهی کردم
چشمانم هیچ طاقت دیدنش را نداشت
انگار تنم دیگر خاکی و خسته نبود
حس کردم می توانم پرواز کنم
این سبکی و احساس همه اسمانی بود
بله خدای مهربان من خاکی را بخشیده بود
من دیگر موجودی زمینی و پوچ نبودم
حالا می توانستم به خود افتخار کنم
من به خدا نزدیک شده ام و با خدا می مانم
من از عمق تاریکی شب به روزهای نابی رسیده ام
فقط با خدا می مانم
از زمین و زمینی ها دل میبرم
و هر لحظه برای پرواز ابدی اماده ام
من فریا د می زنم
عشق ابدی فقط و فقط خداست
این را تقدیم می کنم به تمامی دوستانی که مرا تنها نگذاشتند
به عشق ابدی حتما حتما نظر بدهید با تشکر شایان نجاتی
کلام مهربانی()