شایان نجاتی ::
سه شنبه 84/7/26 ساعت 9:42 عصر
من بودم و غروبی سرخ که نشان از تاریکی تلخی داشت
به ذهنم فشار اوردم تا تو را به خاطر اورم
ولی هر چه سعی کردم به ذهنم هم نیومدی
همان لحظه که خورشید خانم داشت می رفت
به خاطرم اومد که تو تمام هستی من بودی
ولی نمی دانستم که به زیبایی های دنیا نباید دل بست
به تویی که زیبایی محض بودی
انروز غروب عشق من بود
من فهمیدم که وعده گلرخان وفایی ندارد
شکوه هایی که از تو داشتم به فراموشی سپردم
و گفتم که باید او را زخاطر برد
خورشید رفت و شب امد
ولی من هنوز روز را ندیده ام
اگر هر غروب طلوعی دارد
ولی این غروب طلوعی ندارد
حالا دیگر من مانده ام و یک دنیا تاریکی
غروب عشق اگر غمگین بود ولی
این هم پیشکش همه دوستان با مرام
کلام مهربانی()