شایان نجاتی ::
جمعه 84/10/2 ساعت 6:25 عصر
زندگی را آنچنان سخت نگیر
من نمی گیرم هیچ
انچنان سخت نگیر که من نمی گیرم هیچ
من نمی گیرم هیچ
جای شکرش باقیست تن سالم دارم
گردنی امن و امان از تیغ ظالم دارم
آبرویی آنچنان و بر و رویی کم و بیش
دست بی آز و طمع دارم و
سر درون لاک خویش
نه دلم در پی ازار کسی ست
نه نگاهم شور بر گرمی آزار کسی ست
وضع من عالی نیست
جای شکرش باقیست خانه ام خالی نیست
یک سماور دارم که در ان می جوشد
جانمازی هم هست بر سر طاقچه اش
سفره نانی هم هست که پر است شکر خدا
پر از نان لواش
قاب عکسی ست به دیوار اطاق آویزان
یادگاریست که از مادر پیرم دارم
بر سر سفره ی عقد
پدرم تا امروز همچنان مظلوم است
از نگاهش پیداست
جای شکرش باقیست خانه ام خالی نیست
گریه یی هست کز آن زن همسایه ماست
صبحها می اید به غذای سرد شب مانده ما
روزگاریست که عادت دارد
جای شکرش باقیست خانه ام خالی نیست
تو حیاط خونه مون
اون طرف حوضش یه تلمبه س
توی حوضش سه چهار تا
ماهی های گرد و قلمبه س
رو درخت دم حوض
پر از گنجشکای ریز و درشته
پر از کلاغای تشنه و گشنه
عصرا دیدن داره اونقده شلوغ پلوغه تو حیاط
انگاری جلو سینماس و
پنداری شبهای جمعه س
جای شکرش باقیست نفسی هست هنوز
که هنوز می اید زندگی را آنچنان سخت مگیر
دوستان گرامی این شعر از استاد مسعود فرد منش
شاعر بزرگ عصر ماست
کلام مهربانی()