باز امدم بنویسم از امید و ماندن عشقی پا برجا
تو که چشمانت مثل رنگین کمانی بعد بارون بهاره .
دستانت به مهربانی خود باران.
در افاق نگاهت در انتهای سوسوی چشمانت گم شده ام.
این دلم که هدیه خداست برای تو.
من کویری سرد بودم از نوازش بارانی بر وجودم بی نصیب.
تو همان باران بودی که بر من باریدی
تا من شدم سبزه زار اعجاز وجود پاکت.
من افتاده ای بودم در اغوش سکوت گنگ شب
تا که مهربانی دستانت بر سرم کشیده شد
دوباره روز را از دریچه چشمانت دیدم
ای که دستانت اسمانی بود
نوازش دستانت مرا ازعمق شب به روشنی محض برد
نمیدانم شاید دستانت از اسمان بر من خاکی بارید.
ای عشق تو امدی در کنارم
دلم شاد ونقش عشقی اتشین در درونم شعله ور شد
ا ی عشق اسمانی مرا دریاب.