شایان نجاتی ::
یکشنبه 85/4/4 ساعت 2:3 عصر
سلام دوستان عزیز
اینبار یک شعر از یکی از دوستان
بسیار بسیار زیباست ...........
شعر خدا حتما نظر بدهید با تشکر شایان
«...
شب پره روی تنش جای زخمی پیداست
روح من بی خبر است ،
که چرا خنجر من روی تنش زخمی کاشت .
همه ی آدمیان در خوابند
پس چرا ظلمت شب بیدار است ؟!...
مگر او خسته ز افکار پریشانش نیست ؟
نه...
فکر او جای دگر میگردد
در خیالش همه ی پنجره ها بیدارند
آسمان رنگین است
همه شب بوها پی روزی میگردند ...
خستگی روی تنش پیدا شد
و چه زود چشم خورشید به بالا آمد .
من نگاهم به نگاهش افتاد
همه ی خستگی ام رفت ز یاد ...»
کلام مهربانی()