از چه دلتنگ شوم به خدا من در اين قبر شلوغ از هاي و هوي بي خيالان زنده ترم .
من در اين زير زمين تاريك دل هنوز
براي شور چشمانت، براي سوز نگاه تو آواز مي خوانم ،
من سرزمين تو را از همينجا ميبويم ،
اشك هاي من غرور شكسته ام نيستند، من با اشك هايم بر فرازكوه مغرور صبر هم رفته ام
چندي است كه ترانه ها همه بوي باران ميدهند،
گويا تو نيستي نازنين،
دلم كسي را مي خواهد،
نازنيني مهربان تر از مادر،
در اين هياهوي تكراري جاي كسي خالي است ،
گويا تو نيستي نازنين
من اين حبس بي پايان دل را چه كنم ؟
به خدا من اين دل را برايت تازه نگاه خواهم داشت
مي خواهم اگر آمدي شاداب تر از هميشه در آغوشت بگيرد
مي خواهم اگر آمدي با ساز چشمانت برقصد
آري عشق اين چنين است نازنين !
درختان سرزمين دور را هم ديگر نمي خواهم،
چشم هاي مهربانان را هم سالهاست كه پيچيده ام لاي كتاب تو.
گرچه روزگاري سوار بر اسب سفيد هم نميشدم و تاج شاهي را هم ريز ميديدم ،
اما من لاي جرز ديوار هم برايت زنده ميمانم .
من نميميرم نازنين!