دوست قديمي سلام!
آقا اين نشد كه هر بار برچسب كم لطفي به من بزني ها!!!!!
آخه با دوازده تا وبلاگ من كجا وقت دارم كه به دوستانم سر بزنم؟
تازشم وقتي شما به وبلاگ ما تشريف نمي آوريد پس ما هم نمي آييم مهموني شما!!!
اين شعر رو برات مي گذارم شايد يه خورده خوشت بياد-اسمش :تصور كن* سراينده:يغما گلرويي
تصور کناگه حتي تصور کردنش سختهجهاني که هر انساني تو اون خوشبختِ خوشبختهجهاني که تو اون پول و نژاد و قدرت ارزش نيستجواب همصدايي ها پليسِ ضد شورش نيستنه بمب هسته اي داره، نه بمب افکن، نه خمپارهديگه هيچ بچه اي پاشو روي مين جا نمي ذارههمه آزادِ آزادن، همه بي دردِ بي دردنتو روزنامه نمي خوني، نهنگا خودکشي کردنجهاني رو تصور کن، بدون نفرت و باروتبدون ظلمِ خودکامه، بدون وحشت و تابوتجهاني رو تصور کن پر از لبخند و آزاديلبالب از گُل و بوسه پر از تکرارِ آبادي
تصور کناگه حتي تصور کردنش جُرمهاگه با بردن اسمش، گلو پر ميشه از سُرمهتصور کن جهاني رو که توش زندان يه افسانه ستتمام جنگاي دنيا، شدن مشمولِ آتش بسکسي آقايِ عالم نيست، برابر با هم اند مَردمديگه سهم هر انسانه، تَن هر دونة گندمبدون مرز و محدوده وطن يعني همه دنياتصور کن تو مي تونيبشي تعبير اين رويا