سلام وبلاگ خيلي زيباي وشعر هاي عالي داره شما اگر شعرهاي ديگران را با اسم خودشان قرار بدهيد خيلي خوب ميشه
سلام
پرنده خوشبختي كجاست؟
از من همين قدر باقي است كه دانه هاي برفي باشم و گاهي بر گونه ات آب شوم و به سوز سردي كه مي وزد آنقدر آلوده اي كه سردي شرمناكم در پوست ِ روشن تو حس نمي شود
آرام بر پاره هاي باريده ام عبور مي كني تنها ، اگر نگاه مي كردي تنها
دشتي را سفيد كرده بودم ...
سلام مهربون.....
كدوم كوروش همشهري توه؟؟؟؟؟
شعرت هم زيبا بود ولي اميدوارم آسمون دلت هيچوقت غروب نشه.......
سلاممممممممم
با صفاست اينجا بخدا............شاد باشي
تو بوم زندگي همه نقاشي ها شده خط خطي
ديگه نيست اثري از سر سبزي زندگي
تو تموم نقاشي ها ابر سياه بد دلي
نشسته تو صفحه طراحي
به هر طرف كه نگاه كني
يه تيكه از سياهي فوري مي ياد براي عيد ديدني
وقتي خدا دست از سر تاريخ برداشت
ابليس را از باور تاريخ برداشت
سيبي كه از دست تو در پاي من افتاد
آدم شبي از آن ور تاريخ برداشت
تنها خدا اوراق وصل ما دوتا را
از لا به لاي دفتر تاريخ بر داشت
از روز اول يك نفر تقدير ما را
از روزهاي بهتر تاريخ برداشت
تقويم هم يك بار ديگر بي حضورت
يك گام سمت آخر تاريخ برداشت
شايان جون بازم نوشته هات مثل هميشه زيبا و جذاب و قشنگ بودند
دست آقا مهدي هم درد نكنه
هر دو خسته نباشيد
من پنبه بودم توآتش ، تو پشت در من دم درمن بيستويك ساله بودم، تو قدري از من جوانتر.آنروز گنجشكها هم با اين كه برف بدي بود،..حتّا خود من هم آنروز، تصميم بودم كه....آخر...بايست آن دستهگل را... كه ميخريدم،...خريدم.وبرف بودو خيابان پر كوچه پر عابران پر گنجشكهارفته بودند.من پشت در مانده بودم.دربازشد.“ تو ”، خودش بود. من برف بودم “ تو ” دختر.من با خودم گفته بودم:اين بار اين بار اين بار، اين بار اين بار اين بار،اين بار،اين بارديگر...دربسته شد.“ تو”، خودش بود.آن روز ، من برف بودم.يا روز پايان دي بود يا روز آغاز آذر!...شايد توشايد من...امّا...آن روز، فرقي ندارد يك فوج گلبرگ مرده ، يك شاخه گنجشك پرپر.
آن روز ،آن روز بوده ، البتّه امروز،امروز.اما براي هميشه يكبار برگرد از نوخودم را خودت را ،گرماي “ دربازشد ”را، “ گلها و گنجشكها ” را در من به خاطر بياور: من ،پنبه بودم، توآتش . من بيست و يك ساله بودم.در، بسته شد“ تو ” خودش بود .“ تو ” پشت در، من دم در.آن روز ، گنجشكها هم......گنجشكها رفته بودند .شايد تو ...شايد من...اما،اين بار ،اين بار، ديگر......ميبخشي از اينكه من را با اين سرووضع ديديميبخشي از حرفها و از برفهاي مكرّر.امروز، البته روزاست! من، همچنان برف هستم . تو همچنان آتشاما، من اين ور خط ، تو آن ور...پيش خودم فكركردم :خوب است يادش بيايد:من21 ساله هستم ، او چندسالي جوانتر...!
با تو اي عش مي شود پر را گشود
رو به سوي آسمانها پر نمود
بار اولمه كه به اينجا سر مي زنم ..وبتون فوق الهادست ...موفق باشي ..يا حق