• وبلاگ : شعر و احساس
  • يادداشت : پرنده خوشبختي
  • نظرات : 1 خصوصي ، 22 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     

    سلام وبلاگ خيلي زيباي وشعر هاي عالي داره شما اگر شعرهاي ديگران را با اسم خودشان قرار بدهيد خيلي خوب ميشه

    + حميد 
    بسيار عالي بود اميدوارم كه پيشرفت كنين

    سلام

    پرنده خوشبختي كجاست؟

    سلام آقا شايان من نظر دادم ولي نميدمنم چرا ثبت نشده ولي ما دوستان شما رو تنها نميزاريم


    از من همين قدر باقي است
    كه دانه هاي برفي باشم و گاهي
    بر گونه ات آب شوم
    و به سوز سردي كه مي وزد
    آنقدر آلوده اي
    كه سردي شرمناكم
    در پوست ِ روشن تو
    حس نمي شود

    آرام
    بر پاره هاي باريده ام
    عبور مي كني
    تنها ، اگر نگاه مي كردي
    تنها

    دشتي را سفيد كرده بودم ...


    سلام مهربون.....

    كدوم كوروش همشهري توه؟؟؟؟؟

    شعرت هم زيبا بود ولي اميدوارم آسمون دلت هيچوقت غروب نشه.......

    سلام . آقا شايان و آقا مهدي وب لاگ خيلي ماهي داريد . بهتون تبريك مي گم . خسته نباشيد .آواي خوش هزار تقديم تو باد .
    + محمد دوستي 
    سلام و ارامش تقديم دوست باد موفق باشيد شايان عزيز

    سلاممممممممم

    با صفاست اينجا بخدا............شاد باشي

    بلاگ جالبي بود سبز باشيد

    تو بوم زندگي همه نقاشي ها شده خط خطي


    ديگه نيست اثري از سر سبزي زندگي


    تو تموم نقاشي ها ابر سياه بد دلي


    نشسته تو صفحه طراحي


    به هر طرف كه نگاه كني


    يه تيكه از سياهي فوري مي ياد براي عيد ديدني


    + غزل 

    وقتي خدا دست از سر تاريخ برداشت

    ابليس را از باور تاريخ برداشت

    سيبي كه از دست تو در پاي من افتاد

    آدم شبي از آن ور تاريخ برداشت

    تنها خدا اوراق وصل ما دوتا را

    از لا به لاي دفتر تاريخ بر داشت

    از روز اول يك نفر تقدير ما را

    از روزهاي بهتر تاريخ برداشت

    تقويم هم يك بار ديگر بي حضورت

    يك گام سمت آخر تاريخ برداشت

    + نازنين 

    شايان جون بازم نوشته هات مثل هميشه زيبا و جذاب و قشنگ بودند

    دست آقا مهدي هم درد نكنه

    هر دو خسته نباشيد

    + شهاب 


    من پنبه بودم توآتش ، تو پشت در من دم در
    من بيست‎ويك ساله بودم، تو قدري از من جوان‎تر.‏
    آن‎روز گنجشك‎ها هم با اين كه برف بدي بود،..‏
    حتّا خود من هم آنروز، تصميم بودم كه....آخر...‏
    بايست آن دسته‎گل را...‏
    ‏ كه مي‎خريدم،...خريدم.‏
    وبرف بودو
    ‏ خيابان
    ‏ پر
    ‏ كوچه ‎پر
    ‏ عابران
    ‏ پر
    ‏ گنجشك‎هارفته بودند.‏
    من پشت در مانده ‎بودم.‏
    دربازشد.“ تو ”، خودش بود.‏
    ‏ من برف بودم “ تو ” دختر.‏
    من با خودم گفته ‎بودم:‏
    اين بار اين بار اين بار، اين بار اين بار اين بار،اين بار،اين بارديگر...‏
    دربسته شد.“ تو”، خودش بود.‏
    آن روز ، من برف بودم.‏
    يا روز پايان دي بود يا روز آغاز آذر!...شايد توشايد من...امّا...‏
    آن روز، فرقي ندارد يك فوج گلبرگ مرده ، يك شاخه گنجشك پرپر.‏

    آن روز ،آن روز بوده ، البتّه امروز،امروز.‏
    اما براي هميشه يكبار برگرد از نوخودم را خودت را ،‏
    گرماي “ دربازشد ”را، “ گل‎ها و گنجشك‎ها ” را در من به خاطر بياور:‏
    ‏ من ،پنبه بودم، توآتش . من بيست و يك ساله بودم.در، بسته شد
    ‏“ تو ” خودش بود .“ تو ” پشت در، من دم در.آن روز ، گنجشكها هم...‏
    ‏...گنجشك‎ها رفته بودند .شايد تو ...شايد من...اما،‏
    اين بار ،اين بار، ديگر...
    ‏...مي‎بخشي از اينكه من را با اين سرووضع ديدي
    مي‎بخشي از حرفها و از برف‎هاي مكرّر.‏
    امروز، البته روزاست! من، همچنان برف هستم . تو همچنان آتش
    اما، من اين ور خط ، تو آن ور
    ‏...پيش خودم فكركردم :‏
    خوب است يادش بيايد:‏
    من21 ساله هستم ، او چندسالي جوان‎تر...!‏

    ببخشيد تو پت قبلي آدرس ميلم اشتباه بود ...

    با تو اي عش مي شود پر را گشود

    رو به سوي آسمانها پر نمود

    بار اولمه كه به اينجا سر مي زنم ..وبتون فوق الهادست ...موفق باشي ..يا حق

       1   2      >